سبک بودن اندیشه



بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!




جنون

کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:
" جنون" می خواهد...!!!!! "



نردبانی دو طرفه

بهلول را پرسیدند:
حیات آدمی را در مثال به چه ماند؟
بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه ،که
از یک طرف :
" سن بالا می رود " و از
طرف دیگر :
" زندگی پایین می آید ".


مشترک

بهلول را پرسیدند:
انسانها در روی زمین ، در کدامین
چیز مشترکند ؟
گفت: در روی زمین ، چنین چیزی نتوان
یافت ،اما در زیر زمین :
" خاک سرد و تیره " ،
گورستان:
" مشترک " همه افراد بشر است....!!!!




عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول

روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک
می کرد و سپس خالی می نمود.
شخصی از او پرسی:
بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و
حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم
همه یکسان هستند.

به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی

به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش



بهلول و طبیب

هارون الرشید ، طبیب مخصوصی
از یونان آورده بود، که بسیار مورد
تکریم و احترام بود.
روزی بهلول بر وی وارد شد ، پس از
سلام و احوال پرسی از طبیب سوال
نمود :
شغل شما چیست؟
طبیب از باب تمسخر، به بهلول گفت:
شغل من:
" زنده کردن مرده هاست."
بهلول در جواب گفت:
ای طبیب تو زنده ها را نکش ،
" مرده زنده کردنت " ،
پیش کش !



این شهر چند " عاقل " دارد.

بهلول وقتی در بصره بود به او گفتند:
دیوانه های این شهر را برای ما بشمار.
گفت: " دیوانه های " شهر آنقدر زیادند که نمی شود
شمرد ، اگر بخواهید :
" عاقلان و خردمندان " را برای شما میشمارم
که:
" اندکند ".




حاضر جوابی بهلول

روزی وزیر هارون به شوخی بهلول را گفت:
مبارک است خلیفه ، که حکومت:
" گرگها و خنزیر ها " را،
به تو واگذار کردند.
بهلول بی درنگ گفت:
خودت حکومت مرا فهمیدی و تصدیق کردی . از
این به بعد مواظب باش که از اطاعت من سر پیچی
نکنی.
حضار از سخن بهلول به خنده افتادند و وزیر شرمنده
شد.



حکایت

روزی بهلول بر هارون وارد شد. در حالی که
در میان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول
گردش و تفریح بود . از بهلول خواست که چند
جمله ناب روی این بنای جدید بنویسند.
بهلول روی بعضی از دیوارها نوشت.
ای هارون ! تو آب و گل را بلند داشتی و دین را
پایین آوردی و خوار کردی ،گچ را بالا بردی:
ولی ،
فرمایش پبغمبر را پایین آوردی.
اگر مخارج این ساختمان از مال خودت است ،
خیلی اسراف کرد ه ای و خداوند اسراف کنندگان
را دوست ندارد و اگر از مال دیگران است ، بر
دیگران روا داشته ای ، خداوند ظالمان را دوست
ندارد.

ای به دنیا بسته دل ! غافل ز عقبایی چرا ؟
رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا ؟

برف پیری بر سرت باریده ابر روزگار
سر به خاک طاعتی، آخر نمی سایی چرا؟

صد هزار گل ز باغ ، پرپر می شود
بی خبر بنشسته و گرم تما شایی چرا؟  


 

حکایتی آموزنده از سعدی 

 

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.

 پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی، گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم و لکن خواهم مرا بر فایده این کار مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست.

 گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

مگوی انده خویش با مردمان
که لاحول گویند شادی کنان 


 

برداشت از تذکرت الاولیاء عطار نیشابوری

مطلبی از بایزید بسطامی

چون او به مراتبی بالا رسید سخنانی می گفت که بالاتر از ظرفیت مردم بود و نمی توانستند او را به نحو صحیح درک کنند و هفت بار او را از شهر بسطام بیرون کردند . شیخ به آنها می گفت: چرا مرا بیرون می کنید؟ مردم گفتند : به آن دلیل که تو مرد بدی هستی! شیخ به آنها گفت عجب شهر خوبی است این بسطام که بدترینش من هستم.

مطلبی از ذوالنون مصری

او گفت: یکی از علائمی که می توان از خشم خداوند نسبت به شخصی دریافت این است که آن شخص دچار ترس از فقر می شود(و این به آن معناست که شخص خداوند را که روزی ده هست فراموش می کند)

و باز ذوالنون مصری گفت: خلوت گزیدن از راه هایی است که انسان را به اخلاص نزدیک می کند.

هر کسی که خلوت را انتخاب کرد به جز خداوند نبیند. و هر کسی در خلوت قرار گرفت خود را به ستون های اخلاص نزدیک کرد و به صداقت رسید.

همچنان گفت: زاهدان پادشاهان آخرتند و عارفان پادشاهان زاهدان!

همچنان ذوالنون گفت: هر عضوی توبه ی مخصوص به خود را دارد:

توبه دل نیت کردن است بر ترک شهوات

توبه چشم آن است که چشم از حرام ها بپوشناند.

توبه دست آن است که دست به سوی آنچه که نهی شده است دراز نکند.

توبه پا آن است که به سوی آنچه که نهی شده است نرود.

توبه گوش نگهداشتن از شنیدن سخنان بیهوده و بد.

توبه شکم، نخوردن حرام است.

توبه ی فرج، دور بودن از فحشا.

سخنانی از بشر * حافی **:

به او گفتند در بغداد حلال و حرام به هم دیگر مخلوط شده است ، تو چه چیزی می خوی؟

بشر گفت: از همان چیزی که شما می خورید.

گفتند پس چگونه به این درجه ی معرفت رسیده ای؟

بشر گفت: لقمه ای کمتر می خورم و قناعت بیشتر می کنم و می گریم.

کسی که می خورد و می گرید برابر نیست با کسی که می خورد و می خندد.

نقل است که یک نفر در یک سرمای شدید بشر را دید که لباس هایش را کم تر از حد معمول کرده و دارد در سرما می لرزد ، شخص به او گفت ای مرد این چه حالتی است؟ بشر گفت: فقرا به یادم آمدند و دیدم که مالی ندارم تا به ایشان بدهم گفتم حداقل کار این است که مانند آنها سرما را احساس کنم.

نقل است که یکی با بشر مشورت کرد که: دو هزار درم حلال دارم ، می خواهم که به حج بروم .

بشر گفت: تو به تماشا می روی . اگر برای رضای خدای می خواهی کاری انجام دهی وام چند فقیر که از پرداختش عاجز شده اند بپرداز یا به یتیمی و یا به خانواده ی بی بضاعتی بده که راحتیی که به دل ایشان برسد از صد حج با ارزش تر است.